فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
head>

هدر ساز و متن های عاشقانه

خدمات هدر سازی ٍخدمات متون عاشقانه و...

هدر ساز و متن های عاشقانه

خدمات هدر سازی ٍخدمات متون عاشقانه و...

headersaz.blog.ir

admin:hamid ghaedi

کلمات کلیدی

کتاب

کتاب داستان زیبا و دوست داشتنی

کتاب الکترونیکی داستان زیبا و دوست داشتنی

دانلود کتاب داستان زیبا و دوست داشتنی

دانلود کتاب الکترونیکی داستان زیبا و دوست داشتنی

دانلود فایل پی دی اف داستان زیبا و دوست داشتنی

کتاب تجربه

کتاب آموزش کار با تجربه

پی دی اف تجربه

دانلود کتاب تجربه

دانلود کتاب الکترونیکی تجربه

دانلود فایل پی دی اف تجربه

دانلود تجربه

تجربه دانلود کتاب تجربه کتاب الکترونیکی تجربهتجربه

pdf تجربه

کتاب آموزش کار با زندگیــــــــــــــــــــــــــ می گذرد

پی دی اف زندگیــــــــــــــــــــــــــ می گذرد

زندگیــــــــــــــــــــــــــ می گذرد دانلود کتاب

زندگیــــــــــــــــــــــــــ می گذرد

دانلود کتاب زندگیــــــــــــــــــــــــــ می گذرد

دانلود کتاب الکترونیکی زندگیــــــــــــــــــــــــــ می گذرد

دانلود فایل پی دی اف زندگیــــــــــــــــــــــــــ می گذرد

pdf زندگیــــــــــــــــــــــــــ می گذرد

کتاب الکترونیکی

پی دی اف

دانلود کتاب

دانلود فایل پی دی اف

کتاب سال نو95

کتاب الکترونیکی سال نو95

پی دی اف سال نو95

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب الکترونیکی» ثبت شده است

۱۹
اسفند

اسـتـاد ادبـیـات بـا نـگـاهـی مـطـمـئـن بـه دانـشـجـویـانـش گـفـت: عـشـق چـیـسـت؟

کـلـاس در هـمـهـمـه ای فـرو رفـت و هـرکـس از گـوشـه ای چـیـزی مـی گـفـت

سـپـس از آنـهـا خـواسـت نـظـرات خـود را بـر روی کـاغـذ بـنـویـسـنـد و بـه او تـحـویـل دهـنـد

دخـتـر جـوانـی بـر روی آخـریـن صـنـدلـی کـلـاس بـی آنـکـه چـیـزی 
بـنـویـسـد اسـتـاد خـود را مـی نـگـریـسـت اسـتـاد پـوزخـنـدی زد و بـا 
طـعـنـه گـفـت:

حـضـور در کـلـاس بـرای نـمـره آوردن از ایـن درس کـافـی نـیـسـت.اگـر 
تـنـبـلـی را کـنـار بـگـذاریـد و کـمـی تـلـاش کـنـیـد مـجـبـور نـمـی 
شـویـد بـرای چـنـدمـیـن بـار ایـن درس را بـگـیـریـد!!!

تـعـدادی از دانـشـجـویـان نـگـاه اسـتـاد را دنـبـال کـردنـد تـا مـخـاطـب ایـن جـملـات را بـیـابـنـد و بـرخـی خـنـده ای کـردنـد

دخـتـر شـرمـنـده و خـجـالـت زده نـگـاهـش را از اسـتاد بـرگـرفـت و 
مـشـغـول نـوشـتـن شـد و بـعـد از مـدتی کاغذ خود را روی میز گذاشت و از 
کلاس بیرون رفت پـس از آنـکـه هـمـه ی کـاغـذ ها جـمـع شـد اسـتاد بـا 
صـدایی بـلـنـد شـروع بـه خـوانـدن آنـها کـرد و هـر جـمـلـه ای کـه از 
نظـرش جـای بـحث داشـت را روی تـابـلـو بـا خطـی درشـت می نـوشـت نـاگـهـان
نـگـاهـش بـر روی بـرگـه ای ثـابـت مـانـد.حـالـت چـهـره اش دگـرگـون شـد و
چـنـد لـحـظـه ای سکوت کرد و بعد با قدم هایی آرام و سنگین به کـنـار 
تـابـلـو رفـت و خـطـی بـر هـمـه ی جـمـلـه هـا کـشـیـد و نـوشـت "عـشـق 
وسـیـع تـر از قـضـاوت مـاسـت"

و بـعـد خیـره شـد بـه صـنـدلـی خـالـی آخـر کـلاس هـیـچ کـدام از دانـشـجـویـان مـتـوجـه عـلـت ایـن رفـتـار نـشـدنـد

امـا بـر روی کـاغـذی کـه دسـت اسـتـاد بـود ایـن چـنـین نـوشـتـه شـده بـود

"عـشـق بـرگـه ی امـتحـان سـفـیـدی اسـت کـه هـر تـرم خـطـی از غـرور بـر رویـش کـشـیـدی و نـخـوانـدی اش!

عـشـق امـروز ،روی صـنـدلـی آخـر کـلـاسـت مـرد!"



قهرمانان این داستان دو تن از سه قطب اصلی اپرای جهان یعنی<لوچانو پاواروتی>و<<پلاسیدو دومینگو><خوزه کارراس>هستند که با صدای خود,جهان را به وجد اورده اند.

حتی کسانی که هرگز از اسپانیا دیدن نکرده اند,از تقابل موجود میان<کاتالان> ها و <مادریدی>ها اگاهند.چرا که کاتالان ها همواره در اسپانیایی که تحت سلطه ی حکومت مرکزی مادرید اداره می شده است,به جست و جوی خود مختاری بودند.پلاسیدو دومینگو,مادریدی است و خوزه کارراس از کاتالان ها.

در سال 1984 به دلایل سیاسی روابط میان این دو شکر اب شد.همواره از هر دوی انها درخواست های پرشوری جهت اجرای کنسرت در سراسر دنیا به عمل می اید.و روابط میان انها چنان خصمانه بود که عدم حضور دیگری در اجرا,از شرط های امضای قرار داد کنسرت هریک از انان شده بود!

در سال 1987,در برابر کارراس,دشمنی بسیر مهیب تر از رقیب دیرینه اش قد برافراشت.سرطان خون.تقلای او در مبارزه با سرطان بسیار دردناک بود.علاوه بر پیوند مغز استخوان,تحت رژیم های درمانی سخت قرار گرفت و برای تعویض خون مجبور بود ماهی یک بار به ایالات متحده سفر کند.وی در این شرایط قادر به کار کردن نبود و با وجود انکه از در امد و ثروت چشم گیری برخوردار بوداما مخارج سرسام اور درمان و سفر وضعیت اقتصادی وی را وخیم ساختنتد.

هنگامی که منابع اقتصادی او جهت پرداخت هزینه های درمان به کل پایان یافتند وی از وجود ی بنیاد خیریه در مادرید مطلع شد که هدف ان انحصارا کمک به بیماران مبتلا به سرطان خون بود.به شکرانه ی حمایت بنیاد>ارموسا<کارراس بر سرطان فائق گشت و دوباره سالن های اپرای جهان توانستند صدای با شکوه و پر طنین وی را بشوند.

وی جایگاه گذشته ی خود را بازیافت و تصمیم گرفت که به گروه حامیان این بنیاد خیریه بپیوندد.هنگامی که اساس نامه ی بنیاد را مطالعه میکرد در کمال حیرت متوجه شد که بنیان گذار عمده و رئیس این نهاد کسی نیست جز پلاسیدو دومینگو!شگفتی کارراس زمانی فزونی یافت که فهمید این بنیاد اساسا برای امور درمان وی بنیان گذاری شده است و برای انکه وی از بابت کمک دشمن خود سرافکنده نشود و یا کمک را پس نزند نام بنیان گذار ان به صورت گمنام حفظ شده است.

منقلب کننده تر از این لحظه ی دیدار ان دو بود:پلاسیدو مشغول اجرای یکی از برنامه های خود در مادرید بود که به یک باره دید که کارراس از میان حضار برخاست,به روی صحنه رفت و خاضعانه در مقابل پلاسیدو زانو زد,از او عذر خواهی و در مقابل دیدگان مردم از او تشکر کرد.پلاسیدو به او یاری کرد تا بر روی پای خود بایستد و او را در اغوش فشرد و انجا دوستی سترگ انها اغاز شد.

در مصاحبه ای با پلاسیدو دومینگو,خبرنگاری از وی پرسید به چه دلیلی بنیان گذار بنیاد ارموسا,صرف نظر از کمک کردن به دشمن خود,به کسی کمک کرد که در حال حاضر هنرمندی است که یارای رقابت با خود را دارد؟پاسخ پلاسیدو کوتاه و زیبا و تمام کننده بود.او گفت:هیچ کس نمیتواند بنشیند و ببیند چنین صدایی رو به خاموشی میگراید.

اسـتـاد ادبـیـات بـا نـگـاهـی مـطـمـئـن بـه دانـشـجـویـانـش گـفـت: عـشـق چـیـسـت؟

کـلـاس در هـمـهـمـه ای فـرو رفـت و هـرکـس از گـوشـه ای چـیـزی مـی گـفـت

سـپـس از آنـهـا خـواسـت نـظـرات خـود را بـر روی کـاغـبـنـویـسـنـد و بـه او تـحـویـل دهـنـد

دخـتـر جـوانـی بـر روی آخـریـن صـنـدلـی کـلـاس بـی آنـکـه چـیـزی 
بـنـویـسـد اسـتـاد خـود را مـی نـگـریـسـت اسـتـاد پـوزخـنـدی زد و بـا 
طـعـنـه گـفـت:

حـضـور در کـلـاس بـرای نـمـره آوردن از ایـن درس کـافـی نـیـسـت.اگـر 
تـنـبـلـی را کـنـار بـگـذاریـد و کـمـی تـلـاش کـنـیـد مـجـبـور نـمـی 
شـویـد بـرای چـنـدمـیـن بـار ایـن درس را بـگـیـریـد!!!

تـعـدادی از دانـشـجـویـان نـگـاه اسـتـاد را دنـبـال کـردنـد تـا مـخـاطـب ایـن جـملـات را بـیـابـنـد و بـرخـی خـنـده ای کـردنـد

دخـتـر شـرمـنـده و خـجـالـت زده نـگـاهـش را از اسـتاد بـرگـرفـت و 
مـشـغـول نـوشـتـن شـد و بـعـد از مـدتی کاغذ خود را روی میز گذاشت و از 
کلاس بیرون رفت پـس از آنـکـه هـمـه ی کـاغـذ ها جـمـع شـد اسـتاد بـا 
صـدایی بـلـنـد شـروع بـه خـوانـدن آنـها کـرد و هـر جـمـلـه ای کـه از 
نظـرش جـای بـحث داشـت را روی تـابـلـو بـا خطـی درشـت می نـوشـت نـاگـهـان
نـگـاهـش بـر روی بـرگـه ای ثـابـت مـانـد.حـالـت چـهـره اش دگـرگـون شـد و
چـنـد لـحـظـه ای سکوت کرد و بعد با قدم هایی آرام و سنگین به کـنـار 
تـابـلـو رفـت و خـطـی بـر هـمـه ی جـمـلـه هـا کـشـیـد و نـوشـت "عـشـق 
وسـیـع تـر از قـضـاوت مـاسـت"

و بـعـد خیـره شـد بـه صـنـدلـی خـالـی آخـر کـلاس هـیـچ کـدام از دانـشـجـویـان مـتـوجـه عـلـت ایـن رفـتـار نـشـدنـد

امـا بـر روی کـاغـذی کـه دسـت اسـتـاد بـود ایـن چـنـین نـوشـتـه شـده بـود

"عـشـق بـرگـه ی امـتحـان سـفـیـدی اسـت کـه هـر تـرم خـطـی از غـرور بـر رویـش کـشـیـدی و نـخـوانـدی اش!

عـشـق امـروز ،روی صـنـدلـی آخـر کـلـاسـت مـرد!"



قهرمانان این داستان دو تن از سه قطب اصلی اپرای جهان یعنی<لوچانو پاواروتی>و<<پلاسیدو دومینگو><خوزه کارراس>هستند که با صدای خود,جهان را به وجد اورده اند.

حتی کسانی که هرگز از اسپانیا دیدن نکرده اند,از تقابل موجود میان<کاتالان> ها و <مادریدی>ها اگاهند.چرا که کاتالان ها همواره در اسپانیایی که تحت سلطه ی حکومت مرکزی مادرید اداره می شده است,به جست و جوی خود مختاری بودند.پلاسیدو دومینگو,مادریدی است و خوزه کارراس از کاتالان ها.

در سال 1984 به دلایل سیاسی روابط میان این دو شکر اب شد.همواره از هر دوی انها درخواست های پرشوری جهت اجرای کنسرت در سراسر دنیا به عمل می اید.و روابط میان انها چنان خصمانه بود که عدم حضور دیگری در اجرا,از شرط های امضای قرار داد کنسرت هریک از انان شده بود!

در سال 1987,در برابر کارراس,دشمنی بسیر مهیب تر از رقیب دیرینه اش قد برافراشت.سرطان خون.تقلای او در مبارزه با سرطان بسیار دردناک بود.علاوه بر پیوند مغز استخوان,تحت رژیم های درمانی سخت قرار گرفت و برای تعویض خون مجبور بود ماهی یک بار به ایالات متحده سفر کند.وی در این شرایط قادر به کار کردن نبود و با وجود انکه از در امد و ثروت چشم گیری برخوردار بوداما مخارج سرسام اور درمان و سفر وضعیت اقتصادی وی را وخیم ساختنتد.

هنگامی که منابع اقتصادی او جهت پرداخت هزینه های درمان به کل پایان یافتند وی از وجود ی بنیاد خیریه در مادرید مطلع شد که هدف ان انحصارا کمک به بیماران مبتلا به سرطان خون بود.به شکرانه ی حمایت بنیاد>ارموسا<کارراس بر سرطان فائق گشت و دوباره سالن های اپرای جهان توانستند صدای با شکوه و پر طنین وی را بشوند.

وی جایگاه گذشته ی خود را بازیافت و تصمیم گرفت که به گروه حامیان این بنیاد خیریه بپیوندد.هنگامی که اساس نامه ی بنیاد را مطالعه میکرد در کمال حیرت متوجه شد که بنیان گذار عمده و رئیس این نهاد کسی نیست جز پلاسیدو دومینگو!شگفتی کارراس زمانی فزونی یافت که فهمید این بنیاد اساسا برای امور درمان وی بنیان گذاری شده است و برای انکه وی از بابت کمک دشمن خود سرافکنده نشود و یا کمک را پس نزند نام بنیان گذار ان به صورت گمنام حفظ شده است.

منقلب کننده تر از این لحظه ی دیدار ان دو بود:پلاسیدو مشغول اجرای یکی از برنامه های خود در مادرید بود که به یک باره دید که کارراس از میان حضار برخاست,به روی صحنه رفت و خاضعانه در مقابل پلاسیدو زانو زد,از او عذر خواهی و در مقابل دیدگان مردم از او تشکر کرد.پلاسیدو به او یاری کرد تا بر روی پای خود بایستد و او را در اغوش فشرد و انجا دوستی سترگ انها اغاز شد.

در مصاحبه ای با پلاسیدو دومینگو,خبرنگاری از وی پرسید به چه دلیلی بنیان گذار بنیاد ارموسا,صرف نظر از کمک کردن به دشمن خود,به کسی کمک کرد که در حال حاضر هنرمندی است که یارای رقابت با خود را دارد؟پاسخ پلاسیدو کوتاه و زیبا و تمام کننده بود.او گفت:هیچ کس نمیتواند بنشیند و ببیند چنین صدایی رو به خاموشی میگراید.

  • hamid ghaedi